حوصله ی شرح قصه نیست

مثِ گنجشکِ کوچک ِآواره در سرما،

مثِ زردک روزی که سفیدک مرد،

مثِ کودکِ فقیرِ کنار پیاده رو ،

کز کرده ام در خودم:|

۰ نظر

نگفتم گفتنی ها، رو تو ام هرگز نپرسیدی!

نمیدونم چرا به تعادل نمی رسم؟

تو این جور فضا ها نوشتن سخته،مثِ پیج اینستای بی در و پیکر می مونه

که دُرُست بعد از اینکه استوریِ عزیزتو میزاری ،مجبوری پاکش کنی....

خلوتِ دفترِ آبی با ماهی قرمز کوچولوی روشو عشق است:)

اینجوری پیش بره پس فردا کتابم چاپ کنم نمی دم کسی بخونتش:)

خلاصه که الان دلم میخواد یه چیزی بزارم.

اما نمیشه ...

۰ نظر

روضه ی یهویی

چند وقت پیش ها یک روایتی شنیدم که این شب ها بدجور با روح و روانم بازی میکنه،

یه اهلِ دلی میگفت:

وقتی دیگه مطمن میشن شیری که بچه یتیما هم میارن کارساز نیست.کسی میره به مردمی که پشت در خونه ی حضرت علی بودن میگه برید،دیگه هیچی فایده نداره.برید دور آقا خلوت شه.

بعدِ یه چند ساعت امام حسن علیه السلام میان دم در میبینن همه رفتن الا یه آقایی که نشسته زمین گریه می کنه.

می گن شما چرا نرفتی؟

بر میگرده میگه حسن جان به خدا می خوام برم،نمی تونم، پاهام یاری نمی کنه.

از وقتی خبر رو اوردن نای زانو هام رفت...


هی وسط روضه خونیای شبِ قدری

یاد کاسه های شیر میوفتم!

یاد پاهایی که دیگه نمیتونن دل بکنن برن...

۰ نظر

چِرت و گاهی پِرت

نمیدانم یک هو از کدام گَلُ و گوشه ی سمساریِ وَرهم شوربایِ مغزم، سر و کَله ی این جمله ی ناجنس پیدا شد:


"دلم میخواهد در غربت بمیرم!"

۰ نظر

به من بگو چطور اینطوری دل می بَری؟

اینکه صدایت را میشونم قلبم شروع میکند به تند تپیدن،

یا عکس هایت را که مرور میکنم گاهی دلم میخواهد از شدت دوست داشتنت بال درآورم و گاهی ناگهان بغض دلتنگی ام پاره میشود،

یعنی چه؟؟

به من بگو چگونه میتوانی اِنقدر ساده با روح و روانم بازی کنی ؟

آن هم با فاصله ی زمانی حدودِ نیم قرن؟

محبتت چگونه در من ریشه دوانده امام ِ جان ها؟



۰ نظر

نکنید آقاجان :(

یک جمله ای شنیدم امروز بدجور به جلز و ولزم انداخت:

مادر سر سفره ی افطار همینطور یهویی نقل کرد که امام زمان از اینکه کمی ساعت نماز خواندنمان عقب برود اشک میریزند چه برسد به وقتی گناه می کنیم.

اصلا آتش گرفتم، درلحظه گویی وجودم روی هم آوار شد.

آقاجان، من یکی که  ارزش اشک های شما را ندارم...


۰ نظر

بین مردم به آدمی فاسد معروف شده بود!

همه ی انحطاط اخلاقی اش بخاطر همین بود.بهتر بود هر گناهی را که مرتکب می شد فوری مجازاتش را هم می کشید.

مجازات،آدمی را تطهیر می کند.دعای بشر به درگاه خداوند باید بیشتر به جای « گناهان مارا عفو کن» ، «ما را به سزای اعمال زشتمان برسان باشد».


                                                                                            
قسمتی از یه کتابِ عجیب :)


۰ نظر

مهمونی خدا خوش میگذره؟؟

در ماه رضان که اشتباه یا گناهی از من سر می زند،

بیش تر از همیشه

غصه می خورم ....


چون دیگر شیطانی برای وسوسه وجود ندارد

این درست خود ِ خودمم.


۱ نظر

قصارطور

+میدونی کی آدما خودشونو توی فیلم و بازی کامپیوتری و این جور چیزا غرق میکنن؟؟


- نه!


+وقتایی که میخوان از خودشون فرار کنن و اون جوریی که هستن نمی تونن خودشونو بپذیرن!!!!

۰ نظر

رمضان از رگِ گردن به شما نزدیک تر است:)

دم افطار گشنگی سخت پا بیخ خِرم گذاشته بود.

با خودم گفتم چه کنم که گذشت زمان را حس نکنم؟

نشستم پای نت ....

نشان به همان نشان که ده دقیقه بعد از اذان افطار کردم.



بعدش نشستم با خودم فکر کردم دیدم هیچ خوشم نمی آید

آنچه که مرا از خود بی خود می کند و زمان را از رو میبرد نت باشد.


همین!

۱ نظر
نمی دانم چه شد که یک روز دلم خواست بنویسم و حالا مدتهاست که ننوشتن را نمی توانم....
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان