پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶
چند وقت پیش ها یک روایتی شنیدم که این شب ها بدجور با روح و روانم بازی میکنه،
یه اهلِ دلی میگفت:
وقتی دیگه مطمن میشن شیری که بچه یتیما هم میارن کارساز نیست.کسی میره به مردمی که پشت در خونه ی حضرت علی بودن میگه برید،دیگه هیچی فایده نداره.برید دور آقا خلوت شه.
بعدِ یه چند ساعت امام حسن علیه السلام میان دم در میبینن همه رفتن الا یه آقایی که نشسته زمین گریه می کنه.
می گن شما چرا نرفتی؟
بر میگرده میگه حسن جان به خدا می خوام برم،نمی تونم، پاهام یاری نمی کنه.
از وقتی خبر رو اوردن نای زانو هام رفت...
هی وسط روضه خونیای شبِ قدری
یاد کاسه های شیر میوفتم!
یاد پاهایی که دیگه نمیتونن دل بکنن برن...