من و ریحانه

#غافلگیری_های_خدا_طور


ریحانه:ببین این آدما از پس کلشونم معنویت معلومه.

من:آره ،همشونم دارن قافله میخونن.

ریحانه:قافله چیه؟خاک به سرم اون نافله است.

من:هان؟نه یه چی دیگه بود.نوک زبونمه ها..........قویله فقیله آهاااااا یادم اومد غفیله است.


پ ن :خوشبختی یعنی یه جا که فکرشو نمیکنی،رفیقتو ببینی


۲ نظر

اگر مقصد پرواز است....

_خودم میدانم باید پرواز کنم.مدتهاست شب ها رویای اش را میبینم ،اما خوب بزرگ شدن سخت است .قبول کن رها کردن آنچه تا کنون بوده ای درد دارد.عوض کردن آدم هایی دورت دل تنگی دارد.تغییر افکار خوش آیند نیست .میفهمی؟شاید قفس به آن بدی که میگویند نباشد.

_چیزهای خوب ،قیمت های گزافی دارند.

_نمی شود هم خدا را بخواهم هم خرما؟

_واقع بین باش.فقط کمی....بعضی درد ها را باید چشید تا هویت یافت.

_من می ترسم!!!

_یادت که نرفته خدا هست؟بپر !!


۰ نظر

زندگی را قشنگ ببینیم،بسازیم!

سر سفره تا عزیز نیاید لب به غذا نزد.با غذایش بازی میکرد که کسی مدام تعارف نکند.عزیز که نشست و اولین لقمه را در دهانش گذاشت،او هم شروع کرد.


پ ن:خیلی تقیٌدی به این کارها ندارم .اما دیدنش قشنگ است.آدم را سر ذوق می آورد.

بیایید گاهی تفننی از این محبت ها که خیلی وقت ها هیچ کس نمی فهمد بکنیم.

۰ نظر

از درسِ علوم جمله بگریزی به!

امروز روزه دانش جوعه!!!

دلم خواست برای همه ی دوستانم تبریک بفرستم ،اما خوب دیدم نسل ما نه از دانش اموزی چیزی فهمیده نه از دانشجویی و طلبه گی .با خودمان که رو راستیم نه؟در کلاس هایی که از جلسه ی اول به فکر حذفیاتِ کتابند اصلا علم جایی دارد؟شب امتحانی بودنمان نمی خواهد تمام شود؟

مفهموم مدرک گرایی هم همین هاست.

بی خیال!! زیادی فسفر سوزوندم.همه ی اون بالایی ها رو با خودم بودم.

روز دانشجو مبارک!!!!


پ ن:فکر کنم روز خرابکار و مبارز ،بیش تر کاربرد تبریکی داشته باشد.

۱ نظر

همین چیز های کوچک

گاهی علی رغم گشنگی،میلم به خوردن نمی کشد.در یخچال را که باز میکنم هیچ چیز شوق خوردنم را بر نمی انگیزد.یک چیزی می خواهم که خودم نمیدانم چیست یا کجاست.همین وقت ها،کافی است مادر بنشیند یک نارنگی را پر پر کند بدهد دستم یا یک پره ی پرتقال مصطفی که به جانش بند است را کش بروم یا اینکه بنشینم غذا دهان مجتبی کنم.اشتهایم باز میشود .به همین راحتی محبت معجزه میکند.هر چیز سخت و دردناکی وقتی رنگ عشق بگیرد شیرین می شود.

۰ نظر

لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو / پیش یک آدم معلول نباید بدوی

میگفت:هیچوقت فکر نمیکردم یک سفر بتواند انقدر آدم را رشد دهد.

میگفت:خیلی سختی کشیده اند پنج روز از نوک پا تا فرق سرشان پر از خاک بوده .

میگفت:هر آدم عادی ای میتواند بفهمد آنجا زمین نیست.قطعه ای از آسمان است.

میگفت:با خودش شرط کرده بوده حتی یک کلمه هم به همسرش غر نزند و تمام سفر دخترِ شش ساله ی فضولش را دعوا نکند که خدارا شکر از پسش بر آمده.

میگفت:باتمام سختی هایش میداند اگر سال دیگر اربعین کربلا نباشد می میرد.


او میگفت و میگفت و اشک در چشمانِ من حلقه میزد ....


پ ن:استادمون میگفت اخه اگه آدم سختی نکشه یا مریض نشه چطوری میخواد بگه بیچارتم اقا؟


۱ نظر

دنیای بی خود

از محدودیت از اول هم هیچ خوشم نمی امد.چیز کوفتی است .مثلا اینکه نمیتوانم به خاطر حجم معدم هرقدر میخوام بخورم یا اینکه دلم میخواد خوابم نیاد اما نمیشه ،بعد چهل و هشت ساعت بیداری دیگه فقط خوابو میشناسی...یا دوست دارم سرما نخورم و مریض نشوم اما ادمیزار است دیگر با مرض عجینه،چشم هایم هم ضعیف نبود خیلی خوب میشد.....حس میکنم این دنیا کفاف مرا نمی دهد،ظرفیتم را ندارد.

از همین چیز های ساده میشه فهمید ماها برای این دنیا ساخته نشدیم.

۱ نظر
نمی دانم چه شد که یک روز دلم خواست بنویسم و حالا مدتهاست که ننوشتن را نمی توانم....
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان