چند وقتی است مجبورم با تاکسی رفت و آمد کنم یک طورهایی توفیق اجباری است ،با کلی ادم های جور و واجور برخورد میکنم.مثلا سوار یک پراید زرد شدم که تویش کلی رنگی رنگی بود .اقاهه از این کش های پول در رنگ های متفاوت به دوره نورگیر بالای سرش منظم پیچیده بود،چیزی شبیه جعبه مداد رنگی -یک گلدان کوچک سمت راست جلوی شیشه اش جا خوش کرده بود.سه چارتا عکس بچه های فینقیلی را با چسب نواری جلوی داشبودر زده بود ویک خرس عروسکی با نمک به آینه اش آویزان بود. پر انرزی و شاد بودن از در و دیوار ماشین سر ریز میشد.موقع پیاده شدن،پول من درشت بود و اقای راننده پول خورد نداشت،انقدر با ادب معذرت خواهی کرد و گفت این ها که اصلا ارزش ندارد .بفرما دخترم.که من دلم خواست یه پدر بزرگ شکل او داشته باشم با کلی موی جوگندمی و لباس طوسی،درست همانطور که او بود.
البته همیشه هم به طور این چنین آدم ها نمیخورم .