دنیای بی خود

از محدودیت از اول هم هیچ خوشم نمی امد.چیز کوفتی است .مثلا اینکه نمیتوانم به خاطر حجم معدم هرقدر میخوام بخورم یا اینکه دلم میخواد خوابم نیاد اما نمیشه ،بعد چهل و هشت ساعت بیداری دیگه فقط خوابو میشناسی...یا دوست دارم سرما نخورم و مریض نشوم اما ادمیزار است دیگر با مرض عجینه،چشم هایم هم ضعیف نبود خیلی خوب میشد.....حس میکنم این دنیا کفاف مرا نمی دهد،ظرفیتم را ندارد.

از همین چیز های ساده میشه فهمید ماها برای این دنیا ساخته نشدیم.

۱ نظر
نمی دانم چه شد که یک روز دلم خواست بنویسم و حالا مدتهاست که ننوشتن را نمی توانم....
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان