سر سفره تا عزیز نیاید لب به غذا نزد.با غذایش بازی میکرد که کسی مدام تعارف نکند.عزیز که نشست و اولین لقمه را در دهانش گذاشت،او هم شروع کرد.
پ ن:خیلی تقیٌدی به این کارها ندارم .اما دیدنش قشنگ است.آدم را سر ذوق می آورد.
بیایید گاهی تفننی از این محبت ها که خیلی وقت ها هیچ کس نمی فهمد بکنیم.